حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

حالم خیییییییلی خوبه

سلام نفسم خوبیییییییییییییی؟ منکه خیلی خوبم خدااااااااااااااااروشکر دیروز با خاله جون و  ریحانه جون رفتیم پارک بانوان کلی بازی کردی و خوش گذشت بهمون بستنی هم مهمون خاله جون بودیم دست خاله جون بی بلا امروز صبحم که اون خاله جون دیگه ات اومده بود اینجا و شما هم کلی با مبین بازی کردی امروز مبین جون یک ساعت بدون مامانش خونمون بود اخه خاله جون رفته بود مدرسه ی سجاد جلسه داشتن تو این یه ساعت شما نشون دادی که ما میتونیم به یه نی نیه دیگه غیر از خودت فکر کنیم افرین ناز دلم که اینقدر شما خوبی پسمل دلسوز و مهربونم برا ناهارم یه الو مسمای سرحال و عالی گذاشتم البته بچه به بغل کلی حال داد یاد دوران گذشته فردا شبم خونه ی مامانیه من دعوتیم، تا قبل ...
21 آبان 1391

تشکر از ریحانه جون...

سلام مامانی خوبی صبحت قشنگ...از ساعت هشت و نیمه بیدار شدی صبحانه ی عالی و کامل خوردی الانم داری جکی و جیل و نگاه میکنی واین زود بیدار شدن و مدیون کی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟معلومه ریحانه جیگر اخه برات یه ساعت زنگی بن تنی ناز خریده منم شبا برات کوک میکنم برا ساعت هشت و نیم شما هم با صدای زنگش بیدار میشی و خاموشش میکنی سر حال و خوش اخلاق منو بیدار میکنی که برات صبحونه اماده کنم دست ریحانه جون بی بلا ایشالا بره کربلا...ناهارم یه فسنجون سرحال  و خوشمزه درست کردم البته از یه روز قبل گذاشتم که حسابی جا بیفته شما هم عشق فسنجونی فعلا همین دیگه خیلی دوست دارم گل نازم ...
16 آبان 1391

شاهکار قند عسلم

راستی مامانی یادم رفت تو پستای قبلی این مطلبو بنویسم که شما ناز پسری یه سوره و یه ایه ی قران و سه تا حدیث حفظ شدی اونم با عشق و علاقه ی خودت فدات بشه مامان تازه با ترجمه حفظ کردی عاشقتم عزیزم انشاالله که از حافظین قران بشی زندگیه من این یکی از بزرگترین و بهترین ارزوهامه چه قبل ازاینکه به دنیا بیایی چه حالا باشه مامانی فدات نازکم
15 آبان 1391

خاطرات 3 روز تعطیلی...

سلام عسلم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عید غدیر هم با چند روز تاخیر مبارک ناز دلم  این چند روزه حسابی سرمون شلوغ بود وبه شما هم کلللللللللی خوش گذشته جمعه شب رفتیم عروسیه پسر داییه من خیلی با حال بود البته شما طرف اقایون بودی و بابایی حسابی ازت تعریف کرد که خیلی پسر گلی بودی الحمدلله... بعد از عروسی اومدیم خونه ی مامانی خوابیدیم و صبح بابایی با دایی طاها رفتن دعای ندبه خونه ی یکی از فامیلای سیدمون اخه تو روز عید غدیر دعای ندبه وارد شده و ثواب خیلی زیادی داره وقتی اومد رفتیم خونه ی اقای موسوی وعیدیمون و گرفتیم و بعدش منو رسوندین خونه ی خاله جونم چون شوهر و بچه هاش سیدن رفتم یه کم نشستم و عیدیمو گرفتم و بعدشم رفتم خونه ی مامان بزرگم یکم هم اونجا ...
15 آبان 1391

در هم...

سلام نفسم خوبی...ولادت امام غریب و مظلوممون امام هادی علیه السلام مبارک باشه عزیزم ایشالا شب و روز خوبی داشته داشته باشی دهه ی ولایت هم مبارک نازنینم دیشب رفتیم خونه ی مامان جون من تازه از مشهد اومده بود خدا روشکر خیلی سرحال بود بابایی هم همچنان در گیر و دار سردردشه خیلی دعا کن مادری بابایی جون برات یه کتاب خیلی جالب خریده به اسم دست بده در دست ما الفبا یادت بدیم با شعر ،خوندن و نوشتن الفبا یاد میده داریم با هم کار میکنیم شب عید غدیر هم عروسی داریم فعلا همین خیلی دوست دارم عزیز جونم ...
9 آبان 1391

عیدت مبارک...

سلام عزیزم خوبی پسر نازم امروز عرفه بود روز مناجات با خدا روز بندگی خدا روز بخشیده شدن گناها یکی از بهترین روز های سال روز عرفه هست خدا جونم عاشقتم که با این همه گناه بازم دعوتم کردی بیام و صدات بزنم خدای مهربونم خیلی دوست دارم خداجونم یعنی میشه یه دعای عرفه بیام خونه ی خودت تو صحرای عرفات بخونم یه عرفه برم کربلا و زیر قبه ی حرم اقا بخونم خدا جونم عاشقتم ...فردا هم عید قربانه روزه تجلی بندگی ابراهیمی در روز قربانه عیدت مبار ک ستاره ی ناز من فدات فردا ناهارم هممون خونه ی مامانی جونی دعوتیم خوش میگذره نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابایی جونم دو سه روزه سردرد شدید داره هر کاری میکنیم خوب بشه نمیشه دعا کن مامانی جونی البته از بعد از ظهر یه کوچولو بهتره خیل...
4 آبان 1391
1